(خاطره)
سرزمین یخ زده و بی روح نروژ، طبع خون گرم و شاعرپیشه ایرانی را در خود منجمد میکند...
حتی واژه ها و نگاه ها هم در این شمال دور افتاده، رنگ و بوی انجماد میدهد!
گاهی فکر میکنم که پرتره جیغ، فریادهای یخ زده خود مونک در این سایه سار خاکستری نوردیک است،
مانند ماهی در شرف انجمادی که میان خیل ساردین های یخ زده، تقلا میکند و برای آخرین بار بالا و پائین میپرد... .
در این سایه روشن های سرد، کم کم رنگ های زندگی محو میشوند و سیمائی خاکستری در زنجیر همچون پرتره موریس اوتریلو بخود میگیرد....
اینجا صورت ها تهی از نقش اخم و لبخند است، خنده ها را با دارو و شادی را با قرص بر این چهره های افسرده نقش کرده اند!
و چه ساده دل اند آنان که اینجا را شاد ترین سرزمین عالم می پندارند... .
اینجا یک قدم مانده به پایان تمدن و شهرنشینی است. یک گام آنسو تر طبیعت با تمام شکوه خویش آماده از هم دریدن توست... .
فاصله میان انسان ها در ایران چند گام درون حریم خصوصی است و در نروژ چند کیلومتر دورتر از حریم بیرونی!
گویی این دو سرزمین، دو روی سکه افراط و تفریط در رابطه میان انسانی هستند.
ف.ش
No comments:
Post a Comment